جدول جو
جدول جو

معنی سیاه سرفه - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه سرفه
بیماری واگیردار که به وسیلۀ باکتری مخصوصی تولید می شود و با سرفه های تشنجی سخت همراه است و در هنگام سرفه کردن چهرۀ بیمار کبود می شود
فرهنگ فارسی عمید
سیاه سرفه
(سیا سُ فَ / فِ)
بیماری که با سرفه های تشنجی شدید همراه است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیاه سرفه
مرض واگیردار که بوسیله، باکتری مخصوص تولید میشود
تصویری از سیاه سرفه
تصویر سیاه سرفه
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه سرفه
((سُ فِ یا فَ))
مرضی است عفونی و بسیار ساری که ویروسش بیشتر در حنجره، قصبه الریه، نایژه ها موضع می گیرد که باعث سرفه های شدیدی می شود
تصویری از سیاه سرفه
تصویر سیاه سرفه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
کسی که چهره اش تیره رنگ باشد، سبزه، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ / چُ دَ / دِ)
سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است. (برهان) (آنندراج). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه). تار. اسمر. گندمگون. سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : محمد بن جریر رحمهاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروهی گویند سیاه چرده بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک
ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار.
سوزنی.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ / بِ)
نوعی از درخت تنگرس که در دیناچال، نور، کتول، درفک و رامسر دیده میشود. آنرا در رامسر سیاه اربه میخوانند. (جنگل شناسی ج 2 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 144 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
رجوع به سیاه سار و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاه چرمه
تصویر سیاه چرمه
نوعی اسب سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
آن که رنگ چهره اش تیره باشد سیاه توه
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
((چَ دِ))
آن که رنگ چهره اش تیره باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
((سَ))
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ فارسی معین